ناهید محمدی
روانشناس تربیتی
سازمان جهانی بهداشت، خشونت را اینگونه تعریف کرده است:
خشونت،به هرگونه استفاده عمدی از نیرو یا قدرت فیزیکی، چه به صورت عملی و چه به صورت تهدید، نسبت به خود، دیگری، یا گروهی از افراد گفته میشود که میتواند منجر به جراحت،آسیبهای روانی، مرگ، اختلال در روند رشد یا محرومیتهای دیگر شده یا احتمال بروز این صدمات را افزایش دهد.
در فرهنگ لغت دهخدا نیز ،خشونت به معنای درشتی، ناهمواری و تندخویی آمده است .
خشونت ،همیشه یک پدیده مرئی و قابل لمس نیست، میتواند به شکل فیزیکی ( آشکار ) و روانی ( نامرئی )اعمال شود .
خشونت، در اشکال مختلف آن، یکی از معضلات رایج در طول تاریخ بوده است. معضلات نظری این پدیده، فقدانِ نقدی آکادمیک،در خورِ زمانه و با رویکردهای مختلف بر این پدیده است که می تواند بصیرتهای شگرفی را دربارۀ مفهومِ خشونت، مصادیق و اشکال آن و همچنین علل و زمینههای پیدایش آن ، جامعه و افراد را با چارچوبهای معقولی آشنا کند که از خلال آنها درک بهتر و عمیقتری از مسئلهٔ خشونت و راهحلهای ازبینبردن آن داشت.
میتوان خشونت را در حوزههای اقتصادی ،سیاسی ، حقوقی ، اجتماعی ، فرهنگی ، خانوادگی ، جنسی ، آموزشی هر جامعه مشاهده کرد. و اِعمال آن بهطور قطع محصول عوامل مختلفی است.
بهنظر میرسد زوایای مختلف «خشونت»، چیستی و چرایی آن بهطور کامل، از ذهن دور مانده و گاهی در تبیین آن به یک یا دوعامل اکتفا میشود.
با این حال بحث از چنین موضوعاتی که مرتبط با زیستجمعی است و همیشه سوالاتی را در پی دارد .
سوالات مطرح در این مورد ،
چرا و چگونه «خشونت» در جامعه شیوع پیدا میکند؟ دلایل اصلی بروز چنین پدیدهای چیست و چگونه میتوان ابعاد بروز خشونت را کنترل کرد؟ جامعه، تحت چهشرایطی خشونت را پرورش میدهد؟
پاسخ به این سوالات و بررسی موضوع خشونت، مانند هر پدیده دیگر، هم بخش نظری دارد و هم یافتههای عینی و میدانی را دربر میگیرد. به همین دلیل بر مسیر بررسی چرایی بروز، توسعه و شیوع خشونت در جامعه، نگاهی نظری و عینی را توامان باید در نظر داشت .
در بخش نظری میتوان از دیدگاه نظریه پردازان علم روانشناسی که هر یک در ابعادی متفاوت به علل خشونت پرداختهاند استفاده نمود .
زیگموند فروید،پایهگذار روانکاوی، چند نظریه در مورد خشونت ارائه دادهاست.
به نظر فروید،در انسان به طور طبیعی دو نیروی حیـات و نیـروی مرگ وجود دارد .فروید نیروی حیات را غریزهی زندگی یا لیبیدو مینامد .
او ابتدا ، رفتار انسان را حاصل مستقیم یا غیر مستقیم غریزه زندگی معرفی می کند که انرژی آن یا لیبیدو، معطوف به طولانی کردن زندگی و تولید مثل میداند . در این نظریه ، پرخاشگری به طور ساده، واکنش در مقابل موانعی بر سر راه تکانههای لیبیدویی میداند.
اما بعد از حوادث جنگ جهانی اول، فروید تدریجا موضع دیگری در مقابل ماهیت پرخاشگری انسان انتخاب کرد. او وجود غریزه مهم دیگر، به نام غریزه مرگ را مطرح ساخت. به نظر فروید، تمام رفتار انسان از تعامل پیچیده غریزه مرگ و غریزه زندگی و تنش مداوم بین آن دو ناشی میشود، چون غریزه مرگ اگر مهار نشود، به خود ویرانگری منجر میگردد. از دیدگاه فروید پرخاشگری، از تغییر جهت غریزه خود ویرانگر یا همان غریزهی مرگ ، ازسمت خود به طرف دیگران، ناشی میشود.
لورنتس،جانور شناس و برنده جایزه نوبل نیز در مورد خشونت که موجب آسیب رساندن به دیگران می گردد،به غریزی بودن خشونت باور دارد .
غریزه جنگیدن ، مشترک بین انسان و سایر جانوران است و انرژی مربوط به این غریزه به طور فطری در جاندار وجود دارد ، احتمال پرخاشگری در نتیجهی بالا رفتن میزان انرژی ذخیره شده و به دلیل حضور محرکهای آزادکننده پرخاشگری ،افزایش می یابد.
از نظر لورنتس ،پرخاشگری اجتناب ناپذیر است ودر برخی موارد ممکن است خود به خود اتفاق بیفتد .
انسان موجودی اجتماعی است ، بخشی از رفتارهای او در ارتباط وتعامل با اجتماع شکل میگیرد. باندورا از نظریه پردازان یادگیری اجتماعی پرخاشگری را به عنوان رفتار اجتماعی آموخته شده تعریف میکند و اعتقاد دارد،پرخاشگری ، نوعی رفتار اجتماعی است که تقریبا به همان روش دیگرفعالیتها ،کسب وحفظ میشود. طبق نظریه باندورا، نه انگیزه های فطری معطوف به خشونت و نه سائقهای تحریک شده ناشی از ناکامی ریشهی پرخاشگری انسان است، انسانها پرخاشگری و خشونت ورزی میکنند .چون:
— از تجربیات گذشته، واکنشهای پرخاشگری را یاد گرفته اند.
— برای انجام اعمال پرخاشگری پاداشهای گوناگون بدست میآورند.
–شرایط اجتماعی و محیطی آنها را به طرف پرخاشگری سوق میدهد.
برخلاف فرضیه های غریزی و سائق، دیدگاه یادگیری اجتماعی، پرخاشگری را به یک یا چند علت احتمالی نسبت نمیدهد. طبق این فرضیه ریشههای چنین رفتاری حدود متغیری دارد. از تجربیات گذشتهی پرخاشگر گرفته تا یادگیری انواع گوناگونی از عوامل موقعیتی که خارج از فرد میباشد.
باندورا و همکارانش در مورد یادگیری خشونت، آزمایشی انجام دادند،آنها، برای دو گروه از کودکان ، فیلمیهایی را نمایش دادند، بطوریکه،
گروه اول، فیلم حاوی صحنه های خشن و درگیری های فیزیکی بود و گروه دوم فیلم بدون صحنه های خشونت آمیز بود .
بعد از دیدن فیلم و بررسی رفتار هر دو گروه ، مشاهده کردند که رفتار خشونتآمیز در کودکانی که فیلم با صحنههای خشن را دیدهاند قابل مشاهده است.
آلفرد آدلر از بنیانگدار روانشناسی فردنگر ، برخلاف فروید که خشونت را ناشی از سائقهای درونی فرد میدانست ، عامل خشونت را بیرون از فرد مرتبط میدانست. آدلر با مطرح کردن عقده حقارت که کودک بخاطر ضعف و ناتوانیهایی که در انجام برخی از فعالیتها در مقابل بزرگسالان دارد، احساس کهتری میکند و اگر کودک در محیط پیرامونش و در ارتباط با بزرگسالان که قدرت بیشتری دارند، بیشتر تحقیر شده باشد، تمایل بیشتری برای خشونت دارد. خشونت ،رفتاری جبرانی است برای این که فرد به خودش و دنیا ثابت کند در موضع قدرت است و موضع ضعف خود را پوشش دهد.
کارن هورنای که از اولین پیروان فروید بود در این زمینه نظر دیگری دارد. او اعتقاد دارد خشونت ریشه در ترس دارد. هر چه کودکی در فضای امن تری رشد کند تمایل او به خشونت کمتر می شود .
در هر جامعه ای که کودکان در دوران نوزادی و خردسالی، حضور فیزیکی و روانی بیشتری از مادر را تجربه می کنند خشونت کمتر است. حضور بیشتر مادر در نزد کودک در او احساس امنیت ایجاد می کند و آستانه تحریک سیستم، ستیز- گریز، مغز او را بالاتر می برد. چنین کودکی در سراسر عمر دیرتر احساس تهدید و ناامنی می کند و دیرتر از کوره درمی رود و دست به خشونت می زند.
رفتارگرایان از جمله اسکینر بر همانندسازی و یادگیری، تاکید بیشتری دارند. از نظر رفتارگرایان، خشونت می تواند به صورت مستقیم و غیر مستقیم آموزش داده شود.
اریک فروم، فیلسوف و روانکاو آلمانی، اعتقاد دارد :خشونت در انسان به دو شکل پرخاشگری خوشخیم و پرخاشگری بدخیم وجود دارد.
پرخاشجوییخوشخیم، پاسخی به تهدید علائم حیاتی است از لحاظ تکاملینوعی، برنامهریزی شده است و بین جانوران و انسان مشترک است، خودانگیخته نیست بلکه واکنشی و دفاعی است ،
هدف ،از میان برداشتن تهدید است. پرخاشگری بدخیم یعنی ، ویرانسازی .
این خشم ،دفاع در برابر تهدید نیست، از لحاظ تکامل نوعی هم برنامه ریزی نشده است و تنها ویژه انسان است از لحاظ زیستی و اجتماعی آسیبزاست . پرخاشجویی بدخیم غریزی نیست ، بلکه توانایی انسان است که دقیقاً در اوضاع هستی انسان ریشه دارد.اریک فروم دربارهٔ انسان می گوید: “ژنوم هر موجود زنده ای را به من بدهید می توانم نیازها و خواسته هایش را پیش بینی کنم، ولی دربارهٔ انسان علاوه بر ژنوم، باید زمانهاش را هم بدانم تا بتوانم راجع به نیازهایش نظر دهم، زیرا انسان تنها موجودی است که تاریخ دارد”.
تاریخچه زندگی اجتماعی انسان در ایجاد رفتار وهیجانات از جمله خشم و پرخاشگری نیز تعیین کننده است .
اریک فروم میگوید ، مهمترین دغدغهی انسان ، امنیت و آزادی است. وقتی که فرد در شرایط ناامن قرار میگیرد دچار اضطراب و ترس میشود و عصبی میشود مهمترین چیز برای او امنیت است.در سایه امنیت است که فرد احساس آرامش میکند و ترس واضطراب کاهش مییابد و هیجانِ خشم نیز محو میگردد.
منابع:
– اریک فروم، آناتومی ویرانسازی انسان، ترجمه احمدصبوری، تهران ،نشر آشیان .
– دکتر متیو اچ.السون و دکتر بی.آر..هرگنهان ، مقدمهای بر نظریههای یادگیری، ترجمه دکتر علی اکبر سیف، نشر دوران.
-دوان شولتز، نظریههای شخصیت ،مترجمان یوسف کریمی، فرهاد جمهری و بهزاد گودرزی، هادی بحرایی، محمدرضا نیکخو ، نشر ارسباران .
-پریرخ دادستان، ۱۸ مقاله در روانشناسی،مرکز تحقیق وتوسعهی علوم انسانی ” سمت”
